بسْم الله الرحْمن الرحیم بسم الله کلمة بها من تحقق بها، خلع على نفسه رداء الافضال و البس قلبه جلال الاقبال، و افرد روحه بروح لطف الجمال، و استخلص سره بوصف کشف الجلال.


نام خداوندى که ذکر او آرایش گفتار است و مهر او روشنایى اسرار، دیدار او نزهت ابصار است و رضاء او در دار القرار خلعت ابرار.


روى گفتار روشن نشود تا نگویى توحید او، دل معنى شاد نگردد تا نجویى رضاء او، جان عقل ننازد تا نبویى گل شکر او. خداى که از ادراک عقول منزه است جلال او، از احاطت اوهام، مقدس است جمال او. آب و خاک چه داند قدر عزت صمدیت او؟ عقل و خرد چون رسد بکنه جلال بر کمال او؟


آدمى و پرى کى دریابد نعوت احدیت و صفات سرمدیت او.؟


عرش عظیم ذره‏اى در جنب قدرت او، وجود کل عالم قطره‏اى از بحر وجود او، جز دل سوختگان شکار نکند کمند جذب او، جز سینه آشنایان فکار نکند تیر بلاء او.


قال النبى (ص) علیه و آله و سلم: ان الله عز و جل ادخر البلاء لاولیائه کما ادخر الشهادة لاحبائه‏


قوله: حم عسق قیل الاشارة من هذه الحروف الى علو شأن محمد.


فالحاء حوضه المورود، و المیم ملکه الممدود، و العین عزه الموجود، و السین سنائه المشهود، و القاف قیامه فى المقام المحمود، و قربه فى الکرامة من المعبود.


هر حرفى از این حروف اشارت بعلو مرتبت و کمال کرامت مصطفى است صلوات الله و سلامه علیه، که در خزائن غیب اوست که جواهر دولت دارد، و در دست روزگار اوست که حقوق جلالت دارد، پس از پانصد و اند سال تباشیر صبح روز دولت شریعت او تابنده، و شمع شمایل شرف سنت او فروزنده.


آسایش خلق از اقوال و اخبار او، آرایش دهر از شمایل شرف سنت و احوال و آثار او، ماه در عزت نقاب او، فلک در حسرت حجاب او. کمالش: نشان لطف رحمن، جمالش: ترجمان فضل یزدان، کمالش: آشوب دل مشتاقان، جمالش: عذر گناه عاشقان.


حاء اشارت است بحوض مورود او.


قال النبى (ص) «حوضى ما بین عدن الى عمان، شرابه اشد بیاضا من اللین و احلى من العسل، من شرب منه شربة لم یظمأ بعدها ابدا و اول من یرده صعالیک المهاجرین.


میم اشارت است بملک ممدود او: زویت لى الارض فاریت مشارقها و مغاربها و سیبلغ ملک امتى ما روى لى منها. عین، اشارت است بعز موجود او: و لله الْعزة و لرسوله و للْموْمنین. سین، اشارت است بسناء مشهود او: و شاهد و مشْهود، الشاهد الانبیاء و المشهود محمد. قاف اشارت است فراقیام او بر مقام محمود: عسى‏ أنْ یبْعثک ربک مقاما محْمودا، و قرب او بدرگاه خداوند معبود: دنا فتدلى، فکان قاب قوْسیْن أوْ أدْنى‏،، و کذلک أوْحیْنا إلیْک قرْآنا عربیا لتنْذر أم الْقرى‏ و منْ حوْلها. اى محمد (ص) این قرآن که ما بتو دادیم منشور نبوت تو است، حجت رسالت تو، معجز دعوت تو، حبل الله المتین و نوره المبین و صراطه المستقیم، آن را بتو وحى کردیم تا تو بر عالمیان خوانى و ایشان را از قهر و سیاست ما آگاه کنى و از روز رستاخیز بترسانى. آن روز که: یجمع بین المرء و عمله و بین الجسد و روحه. آن روز که هر روحى با جسد خود شود و هر کسى بجزاء عمل خود رسد، نیکو کردار جزاء نیکو بیند و در نعیم بهشت نازد بشادى و آزادى. و بد کردار جزاء بد بیند و در آتش دوزخ سوزد بزارى و خوارى. اینست که رب العالمین فرمود: فریق فی الْجنة و فریق فی السعیر. کما انهم الیوم فریقان: فریق فى راحة الطاعات و حلاوة العبادات و فریق فى ظلمات الشرک و عقوبات الجحد، غدا فریق هم اهل اللقاء و فریق هم اهل الشقاء و البلاء.


قوله تعالى: فاطر السماوات و الْأرْض جعل لکمْ منْ أنْفسکمْ أزْواجا و من الْأنْعام أزْواجا یذْروکمْ فیه.، آفریدگار هفت آسمان و هفت زمین خداست و در آفرینش یگانه و یکتاست، نیستها را هست کننده، و زنبود، بود آرنده، و بهیچ هست نماننده. نه در قدرت او فتور، نه در قوت او قصور، قدر او از دریافت دور نه، فعلش بآلت نه، صنعش بعلت نه، کردش بحیلت نه، عرش عظیم بیافرید و تاج فرق کون گردانید، ذره حقیر بیافرید و از دیده‏ها بپوشید.


از روى قدرت، عرش چون ذره‏اى و از روى حکمت، ذره چون عرشى.


اگر بعالم قدرت نظر کنى، عرش ترا ذره نماید و اگر بعالم حکمت نظر کنى ذره ترا عرش آید.


از آنجا که قیاس عالم اساس بى‏نیازى است و جلال عزت الهى را وجود خلیقت بحقیقت نمى‏باید، و کون ایشان زحمتى مینماید، لکن خود فرموده جل جلاله: خلقناکم لتربحوا علینا لا لنربح علیکم، شما را که آفریدم نه بدان آفریدم تا بر شما سود جویم، یا جلال عزت ما را از وجود شما پیوندى میباید.


و لوجهها من وجهها قمر


و لعینها من عینها کحل

لکن بدان آفریدم تا شما بر ما سود جویید و حظ خود از فضل ما بردارید.


صفت فضل برخاست بطلب مطیعان، صفت قهر برخاست بطلب عاصیان، صفت جلال و جمال برخاست بطلب عاشقان.


او جل جلاله قهرى و لطفى داشت بر کمال، جلالى و جمالى داشت بى‏زوال.


خواست که این گنجها نثار کند، یکى را در باغ فضل تاج لطف بر سر نهد، یکى را در زندان عدل داغ قهر بر جگر نهد، یکى را در نار جلال بگدازد، یکى را در نور جمال بنوازد، شمعى از دعوت برافروخت که: و الله یدْعوا إلى‏ دار السلام، هزاران هزار بیچاره غمخواره خود را بر این شمع زدند و سوختند و ذره‏اى در این شمع نه نقصان پیدا آمد نه زیادت.


غم خواره آنم که غم من نخورد


فرمان بر آنم که دل من ببرد

من جور و جفاى او بصد جان بخرم


او مهر و وفاى من بیک جو نخرد

لیْس کمثْله شیْ‏ء و هو السمیع الْبصیر الله خداوندیست که هیچ چیز و هیچ کس او را ماننده نیست. و او را همتا و هم صفت و هم سر نیست، در اوصاف و در نعوت، در قدرت و در علم، در رد و در قبول، در نشان و در برهان، چنو کس نیست، هر که عقیده جان او این نیست، او را در دین بوى نیست.


این آیه بى راهى دو گروه بر آن دو گروه درست کرد: گروهى که گفتند صفت نیست و گروهى که گفتند مانندگى هست، بى‏صفتى نیستى است، و الله هست است. و مانندگى از انبازیست و الله تعالى از انباز و انبازى پاک است. او که مانندگى روا دارد، از حظیره اسلام بیرونست. و او که نفى صفت کند، زندیق است.


حق جل جلاله فرمود: لیْس کمثْله شیْ‏ء و لم یقل لیس هناک شی‏ء، نفرمود آنجا هیچ چیز نیست، که آنجا صفت هست، اما چون صفت وى صفت نیست سمیع است، چنو سمیع هیچ نیست. بصیر است، چنو بصیر هیچ نیست. همانست که جاى دیگر فرمود: أ فمنْ یخْلق کمنْ لا یخْلق الله را صفت بسزاى ویست، خلق از آن دور، و مخلوق را صفت بسزاى ویست و خالق از آن پاک. مخلوق موجود است بایجاد الله و الله موجود است بقیام خویش باز لیت و هستى و بقاء خویش. مخلوق، زنده بنفس و غذا باندازه و هنگام، و الله زنده بحیاة خویش و بقاء خویش باولیت و آخریت خویش، بى‏کى و بى‏چند و بى‏چون. مخلوق، صانع است، بحیلت و آلت و کوشش و اندازه. و الله صانع است، بقدرت و حکمت، بى‏آلت و بى‏حیلت و بى‏علت. هر چه خواهد چنانک خواهد هر گه که خواهد، جل جلاله و تقدست اسمائه و عزت صمدیته و حقت کلمته حقا.